چندین ثانیه پس از مسواک زدن در حالیکه جامه ی راحتی به تن کرده و در حال عزیمت به سمت تخت خویشتن بودیم ناگهان بسته ای چیپس که کنار تخت افتاده بود و در کمال خیره سری به ما هی چشمک میزد که بیا من را حین اتمام اپیزود هشتم استعمال کن و کمتر به اینکه جای *نارنگی* کنارت خالی است فکر کن خلاصه که گفت بیا منو به غلامی قبول کن منم بیست دقیقه ازش وقت گرفتم -.-
همه ی اینها در اوضاع و احوالیست که هنوز حتی نمیدانم قرار است اپیزود هشتم را به پایان برسانم اصلا یا نه...
۱: اصلا اسم مسواک میاد یاد ح ن میوفتم
۲: نمیدونم چه اصراریه اسمشو نمیگم...
به حکمتی داره لابد
نه دیگه نه . تیک تاک...برچسب : نویسنده : maghzemayob بازدید : 94