اره بی حس کنندست

ساخت وبلاگ

 خواستم حرف بزنم نارنگی عصبی عزیزم

ولی یک دور دیگر پیام هایت را مرور کردم بعد چشمم افتاد به لفظ «همتون» باز شبیه پنیر پیتزا در ماکروفر وا رفتم و باز احساس کردم درونم خالی شد و مانند یک مرده ی متحرکِ کبود شدم .

می خواستم برایت بگویم من محدودِ تو بوده ام و هستم ، احساسات و افاضات و لبخند هایم همیشه محدود و حتی ماخوذ و نشات گرفته از تو بوده است . 

هنوز هم نگاهم محدود به چشم های توست و نه هیچ مذکرِ غریبه ی دیگری 

تمام دیشب را با خودم کلنجار رفتم که چرا باید اعصابم خورد باشد

بعد مغز فرناز را خوردم که من و حاجی از هم جدا می شویم و کلی فحش از فرناز شنیدم و اخر هم گفت اینها همه اش یک مشت بحث سبک و بی ارزش است و شما با هم خوب خواهید شد ؛ باز کلنجار رفتم که اصلا حاجی یا همان نارنگی عزیز ارزشش دارد که بخاطرش بجنگم و دعوا کنیم تا سر یک چیزی توافق کنیم؟ گفتم البته که دارد 

البته که ارزش داشتی بخاطرت دست بکشم از اجتماعی بودنم و چیزهایی که بهشون تعلق داشتم . 

ارزش داشتی تا قبل از اینکه از لفظ همتون استفاده کنی منو با خرابای ذهتت یکی کنی

تا قبل از اینکه اون حرف زشتو نسبت بدی بهم

و منی که حرصامو تنهایی خوردم و نزاشتم خرد شی هیچ وقت

حتی حاضر نیستی یکم نظراتتو کمرنگ کنی

یکم بیای جلو اون ادما رو کنترل کنی

نه دیگه نه . تیک تاک...
ما را در سایت نه دیگه نه . تیک تاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghzemayob بازدید : 105 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:55